پسرم عشق رانندگي
وروجك مامان سلام خدايي يك پارچه آتيش شدي گاها ديگه از دستت كم ميارم ديروز با بابا رفته بوديم براي گردش آخر هفته خريد و چون هوا گرم بود من و تو با هم تو ماشين مونديم و تو هم كه خيلي بي تاب شده بودي من كمربند صندليتو باز كردم و تو هم كه انگار از قفس آزاد شده بودي و خودتو كشيدي و اومدي جلو قربونت برم كه همچين فرمان مي چرخوني كه شوماخر هم پيش شما كم مياره عشقتم اينكه آهنگ رو هم بلند كني و سرت رو هم تكون مي دي و با دست بزني روي فرمان و تا ماشين هم خاموش باشه بلدي سوئيچ رو بذاري تو جاش و استارت بزني فداشم كه ان قدر بلايي
نویسنده :
مامان منير
10:31